نور جواني بخسبيد از رخسار را زور نهاني بناليد از دلدار را
بماند ان اسكلت زجر كشيده بدان رحيل سفر كرد ان ديده خندان را
ببست كوله بارش برفت از وجود ان پيكر زانو كشيده كوه و بار را
بمانده ام به فكر ديروزي كه چه گشت گشت در افلاك گويا ظاهر افكار را
نديد و نباشد كه چنين است كه چه شد حي توانا قادر و در خلقتش ابداع را
بسازيد مركبي و در بحر شناور است ان مركب دل شكسته اين حقير جان را
مركب اگر بكار گشت ناتوان شد عاقبتش مفلوك غرق در امواج را
كه گويند اين كجا و خلقت حق رواست ما در نخست شير و در نهان استخوان را
بگيرد ان پير كه دم از جواني مي زند دست به عصا و به ناله هان و امان را
نوري كه در جواني به ما افزوده گشت كم كم بخوابيد ان چراغان دار را
روزي رسد كه اين جسم در تابوتي تابوت تكاني و جسم سخت سنگ را
از دست زدن به اتش همه ترسانند اين جسم بدون روح اتشي جوشان را
با ناله و زاري و پشيماني و دوري الوداع از جان بگرددگر جسد بيمار را
در خواب و خيال جويم حقيقتي اين جسم رفتني است و اين روح جمال را
جسمي كه در ان خاك سپرديم به امانت كه پس اين ديده ها چيست كه در خواب نهان را
جاسم ثعلبي 08/09/1388
:: برچسبها:
نور جواني ,
:: بازدید از این مطلب : 1565
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0